منبــــــــــــر

حجت الاسلام سیـــد محمــــد انجـــوی نـژاد

منبــــــــــــر

حجت الاسلام سیـــد محمــــد انجـــوی نـژاد

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۱۶ ب.ظ

عقل در زندگی ( مقدمه )

ابزار اصلی آرامش عقل است.

کاربرد عقل را دانایی گویند. کسی که عقل دارد و استفاده نمی کند، ممکن است انسان عاقلی باشد. برفرض کسی عاقل باشد و بر اثر سوءتفاهمی به زندان برود، دانایی اش باعث می شود او در زندان و در سلول انفرادی اش هم آرامش داشته باشد. ولی کسی که در زندان هم نیست و حوصله‌ی استفاده از عقلش را ندارد، دانایی ندارد.

بزرگترین سرمایه‌ی انسان عاقل، دانایی اوست نه دارایی او. دارایی‌ها ضمانتی برای آرامش نیست. دانایی یعنی کاربردی استفاده کردن از عقل در قسمت‌های مختلف زندگی.

در حوزه‌ی عقل 3 مورد را بررسی می کنیم :
یک عقل نسبی داریم، یک عقل کامل. عقل مطلق یعنی هر چیز درست. عقل نسبی، یعنی ممکن است درست باشد یا نباشد، ولی امروز فکر می کنیم درست است. یک وهم داریم؛ که اشتباهی است که تصور می کردیم درست است.
عقل کامل عقل خداست و عقل نسبی، عقل ما.
ما یک برداشت داریم، خدا می گوید برداشت تو برای این زمان اگر غلط هم باشد، چون تو تلاشت را کردی من درستش می کنم.
ولی در وهم، چون از عقل استفاده نکردیم چوبش را می خوریم.

خصوصیات عقل :

+ عقل کامل یا نسبی، عقل صادق است. اگر اشتباه کنیم می گوییم واقعا به آن اعتقاد داشتیم.
+ عقل واقعی کلی‌نگر است. اگر چیزی را تشخیص بدهد مفید است، این عقل تاییدش می کند.
+ جامع است. تمام جوانب قضیه را می سنجد و تصمیم می گیرد.

اما وهم؛
- جزئی نگر است. امروز را می سنجد، به فردا کاری ندارد.
- اشتباه می کند. شخص می داند اشتباه می کند ولی اصرار دارد بر اشتباه.
- حال نگر است.

اگر کسی بخواهد از عقلش استفاده کند و انسان دانایی باشد، باید این خصوصیات را داشته باشد :

1. با عقلش بتواند فکر کند. از سلول‌های مغزش برای فکر کردن استفاده کند.
در تعریف بیولوژیک مغز می گویند سلول‌هایش در اثر فکر کردن جا باز می کند. وقتی از مغز استفاده می کنی، بیشتر می توانی تحلیل کنی. وقتی به مغز بیکاری بدهی، سلولهایش غیرفعال می شود، می میرد.

2. درک داشته باشد. با عقلش بتواند دانایی های ذهنی اش را با شرایط موجود تطبیق بدهد.
ممکن است کسی عقل، علم و دانایی داشته باشد، ولی درک اینکه از این علم کجا استفاده کند را نداشته باشد.

3. بتواند تطبیق بدهد؛ این قسمت دانایی من برای کجا مفید است. اوایلش هم تمرینی است.

4. اجرا. یک عده تطبیق می دهند، ولی اجرا نمی کنند. همه چیز را می دانند ولی حوصله‌ی اجرا ندارند.
در روز قیامت یکی از حسرت های افراد این است که مباحثی را که می دانستند، حال اجرا کردنش را نداشتند! در نتیجه نه به سودهایش رسیدند و نه از ضررهایش جا ماندند. بسیاری از حسنات از دست می رود و در قیامت هم بسیاری از فرصت های دنیایی را می بیند که استفاده نکرده است.

یک جاهایی، برخی قدرت کنترل عقل را ندارند. باید عقل را مهار کرد؛ یک درصد وجود ما الهی است، یک درصدش هم شیطانی است. این قسمتی که استفاده می کنیم عقل است، قسمت دیگر وهم است.
حیوانات وهم ندارند.

5. کنترل. استفاده از عقل در جهت مصالح اجتماعی، الهی و دینی.

+ انسان عاقل، آرام است، آرامش دارد، در زندگی اش، در قبر و قیامتش. از آرامشش لذت می برد؛ پس عقل منشأ لذت بردن هم هست.

+ باعث سعادت می شود. در دنیا، عقل انسان را در جایگاه بالایی قرار می دهد و در قیامت هم از آن استفاده می برد.

+ عاقبت اندیش است. عقل اجازه نمی دهد انسان جلوی پایش را نگاه کند، می گوید عاقبتی وجود دارد و برای رسیدن به این عاقبت، یک سری قواعد عقلانی داریم و باید در همین طریق حرکت کنیم و جلو برویم.

+ به دین می رساند.
در 1983 دانشمندان مارکسیست شوروی قسمتی را در مغز کشف کرده بودند که هیچ کاری در بدن نمی کند! پزشک های جراح مارکسیست آن زمان گفتند این قسمت زیر هیپوتالاموس، مخصوص سوق دادن انسان به معنویات است!
یعنی عقل باعث رسیدن به دین می شود. اگر کسی عقل سالمی نداشته باشد، یقینا دین سالمی هم ندارد.

+ باعث تاثیر می شود.
انسان عاقل در محیط کار و در زندگی اش مؤثر است. طوری زندگی می کند که در جامعه اش تاثیر دارد.

+ نفوذ. عقل راه اصلی نفوذ است؛ اعم از نفوذ معنوی یا مادی.
یک بحث حاشیه ای می گوید وقتی وحی و دین هست نیازی به عقل نیست.
آیا وحی آمده است تا عقل را تعطیل کند؟ فرمودند خیر. وحی آمده است برای تحریک عقل، نه تعطیل عقل!
بسیاری از چیزهایی که ما شاید فکرش را هم نکنیم، وحی به ما می گوید این هم هست، به دنبالش برو.

تبصره - یا باید عاقل بود، دانایی داشت و از دانایی خود استفاده کرد، یا باید مقلد بود. این یک قانون عقلی است. ما نمی‌توانیم در تمام مسائل تخصص کسب کنیم، پس باید حساب کنیم که مثلا من عشق و علاقه و انگیزه و توانایی هایم را  می گذارم برای این موارد تخصص کسب کنم، بقیه‌اش را هم بقیه تخصص کسب می کنند و من استفاده می کنم، تقلید می کنم.

در قانون عقل اگر شما انسان عاقلی باشی، عقلت را در همه چیز دخالت نمی دهی. کسی که علامه است فقط در 3 رشته علامه است! مباحث مختلف علمی، زبان نیست که بگوییم فلان شخص به 15 زبان صحبت می کند! زبان چارچوب دارد، ولی انسان در مباحث علمی باید مرتب بروز باشد، دائم با علم درگیر باشد.
علمی که 30 سال پیش تحصیل شده، برای امروز جواب نمی دهد. اصل علم این است که بروز باشد.
بنده یک عمری دارم، در این زمان در یک سری مباحث از عقلم استفاده می کنم و متخصص می شوم. در بقیه مباحث مقلدم. اطلاعات دارم، ولی تخصص که ندارم.

عاقل کسی است که با خود کنترلی در حوزه ای که تخصص دارد، ورود پیدا می کند. اینجا اگر تصمیم اشتباهی هم گرفته شود، خدا می گوید چون با عقل نسبی جور در می آید، کمکش می کنیم.
کسانی که عقل کامل ندارند، وهم برشان می دارد. مثلا شخص تخصصش شیمی است و خوب تدریس می کند، تصور می کند در همه زمینه های دیگر هم صاحب نظر است و می تواند دخالت کند؛ در حوزه اجتماع، سیاست، جامعه شناسی، اقتصاد و .. .
در زمینه ای که تخصص نداری ورود پیدا نکن، تقلید کن.

عقل و وهم یک سابقه‌ی تاریخی دارد؛ از آدم (ع) شروع می شود. بحث هابیل و قابیل. رفتارهای هابیل عقلانی‌ست و رفتارهای قابیل وهمی.
وقتی خداوند به هابیل می گوید برای من قربانی بیاور، بهترین قربانی اش را انتخاب می کند.
وهم می گوید این بهترینی که قربانی کردی، دیگر از اموالت خارج شد و ضرر کردی!
عقل می گوید عالم مُلک خداست - کلی‌نگر - روزی دست خداست، وقتی انسان با خدا طرف است، با کریم طرف است - جامع‌نگر؛ طرف معامله را آنالیز می کند - وقتی با کریم طرفی، وقتی گفت قربانی بیاور، اگر خودت و خانواده ات و همه ی دار و ندار و وجودت را هم قربانی کنی، بُرده ای.

وهم می گوید خدا این‌همه دارایی دارد، مگر به قربانی من نیاز دارد !؟ چرا باید بهترین مالم را ببرم و ضرر کنم !؟ - جزئی‌نگر و حال‌نگر -
 
جلوتر برویم، هابیل دارد بهتر جلوه می کند. عقل می گوید اگر کسی از تو جلوتر بود، اگر آرزو کنی توفیقات او بیشتر شود چون عالم دست خداست، این آرزو به خودت هم بر می گردد. عقل می گوید اگر کسی از تو جلوتر بود می تواند برای تو الگو بشود، می توانی به او نزدیک شوی و به زندگی اش نگاه کنی؛ «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» ¹ می توانی یاد بگیری چگونه مانند او شوی. عقل می گوید «لیس للانسان الا ما سعی» ²  اگر می خواهی به جایی برسی تلاش کن. [هابیل]
وهم می گوید اگر کسی از تو جلوتر بود به زمینش بزن. می گوید برای اینکه بزرگ شوی باید بزرگترها را کوچک کنی.
عقل می گوید تربیت و بزرگتری دست خداست.
وهم می گوید در خانه باید پدر، سالار باشد، عقل می گوید در خانه باید عقلانیت و منطق حاکم باشد.

جلوتر، در بحث حضرت موسی (ع)، بنی اسرائیل منشأ وهم بودند. هنوز هم در وهم اند! جزئی‌نگر بودند و فقط امروز را می دیدند. هر روز معجزه می خواستند و روز بعد یادشان می رفت. اگر موسی (ع) 300 سال هم عمر می کرد هر روز باید برای این ها ثابت می کرد که پیامبر است!
در بنی اسرائیل جنگ است بین عقل و وهم.
وهم می گوید منفعت برای همین الان. برای مثال این نقل هست که برای رسیدن به آرامش باید به خاک بیفتی. بنی اسرائیل اگر موسی (ع) بود، به خاک خدا می افتادند، اگر نبود، به خاک گوساله ی سامری!

جنگ عقل و وهم به مسیحیت و عیسی (ع) هم کشیده شد؛ هم بین خود حوّاریون، و هم بین بنی اسرائیل (یهودیان) و مسیحیان.
عقل می گوید اگر بنده ی خدا هستیم، باید ببینیم خدا امروز چه می گوید. حرف دیروز، برای دیروز بوده است.
وهم می گوید عیسی دین امروز خدا را نمایندگی می کند، ما نماینده ی دین دیروزیم. اگر به دین امروز گردن بنهیم، ما علمای یهود باید بیاییم زیر نظر عیسی و علمای عیسی. پس بنابراین امروز به نفع ما نیست!
عقل می گوید اگر امروز نیایی، چند روز دیگر چه جوابی برای خدا داری؟ وهم می گوید امروز را بچسب، فردا خدا بزرگ است!

این اشتباه است. امروز اگر عقلانی رفتار نکنی، فردا خدا بزرگ نیست!
عیسی (ع) و بنی اسرائیل را بیاورید در مصادیق زندگی امروزتان و بسنجید : چقدر از رفتارهایمان بخاطر این است که فقط امروز را نگاه می کنیم و معتقدیم فردا خدا بزرگ است !؟
نمی شود از ادبیات دینی در راستای وهم استفاده کرد. امروز گناه کنیم و بگوییم فردا توبه می کنم !؟ توبه برای انسان های متوهم نیست، برای انسان های عاقل است. انسان عاقل، عاقبت‌نگر است؛ می گوید شاید فردا را ندیدم.

عقل، مشکوک و حساس است، روی تصمیمات وسواس دارد. وهم خوش خیال است : می گذرد و تمام می شود! حالا یک کاری می کنیم! توصیه هایی که بزرگترهای غیر متخصص می کنند : برو درست می شود!
عقل چنین اجازه ای نمی دهد. کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع. اگر عقل اجازه ندهد، تو این کار را شروع کنی و این بار را برداری، شرع اجازه نمی دهد. مگر اینکه عقل نسبی باشد و تصور بر این باشد که این کار درست است. 

بسیاری از اشکالات بزرگ در زندگی ما بخاطر استخاره های اشتباه است؛ استخاره های وهمی! خداوند جواب متعقلین را می دهد، نه متوهمین. وقتی عقل به تنهایی راهنمای غلط یا درستی است، استخاره چرا !؟
فقط زمانی که بین انتخاب دو خوب یا دو بد مجبورید، می توانید استخاره کنید.
اجازه ی ورود به وهم ندارید. در وهم به ما کمک نمی کنند. 

مسیحیت نسبت به دین یهود خیلی عالمگیر شد. بد هم پیش نمی رفت. اوایل، حواریون اصلا قابل مقایسه با بنی اسرائیل نبودند. موسی (ع) فقط یک هارون را داشت.

رسید به اینجا که رنگ قدسیت و تقدس مسیح در جامعه ی جهانی بسیار جا افتاد. مردم دیگر دنبال این نبودند که موسایی باشد که نیل را بشکافد یا از آسمان برایشان نان بیاورد یا دشمنانشان را آب ببرد. مسیح را یک وجود قدسی می دانستند که خدایی را معرفی می کند که اگر چیزی به ما بدهد یا ندهد، مقدس است و باید او را بپرستیم. [وجدتُک اهلاً للعبادة] مسیح (ع) خدا را معرفی کرد نه بعنوان وسیله ای که سرویس می دهد تا بنی اسرائیل را راضی کند تا ساکت شوند و اعتراض نکنند، بلکه وسیله ای که مردم عاشقانه دوستش داشتند. مسیح (ع) باب عشق و اهلیت عبادت خداوند را به جهان معرفی کرد.

طرفداران زیاد شدند. کم کم رده اولی که به عیسی (ع) نزدیک بودند و بی واسطه از ایشان استفاده کرده بودند، از دنیا رفتند و خوب هم شاگرد تربیت نکردند. رده دوم هم از دنیا رفتند و این ها هم خوب شاگرد تربیت نکردند. به تدریج کار به دست جماعتی به نام کلیسای کاتولیک افتاد. دعوای جدی عقل و دین از اینجا شروع شد؛ قرون وسطی.
کار بجایی رسید که رسما می گفتند در انجیل آمده است خداوند به تو عقل داده که از آن استفاده کنی، مگر در مواردی که کلیسا می گوید! تبصره می گذاشتند.

کم کم یک عده روحانی نما و کشیش که بسیاری از آن ها بعدها در دنیا و مقام و حکومت، غرق و زیر لجن مقام پرستی دفن شدند، دین را دست گرفتند و جلوی عقل را کامل گرفتند تا کسی نتواند چون و چرا کند. از اینجا رگه های مخالفت با دین، زیر پرچم دفاع از عقل شروع شد.
اول بدبختی بشر از جایی بود که یک عده بجای اینکه دین را نقد کنند، دین‌داران را نقد کردند و بجای مبارزه با دین‌داران متحجر و متظاهر، با دین مبارزه کردند. گفتند اگر دین به درد می خورد، زندگی این ها اینطور نبود.
مثل شبهه ای که امروز وارد می کنند و می گویند اگر اسلام به درد می خورد، چرا مسلمان ها اینقدر بدبختند !؟ که شهید مطهری این شبهه را 40 سال پیش جواب داد. این قاعده اصلا عقلانی نیست که اگر استاد خوب و ماهر است، همه ی شاگردانش باید خوب باشند. عقلانی نیست که بگوییم اگر دین اسلام خوب است، مسلمین باید با عمل به آن، کل جهان را گرفته باشند!

بحث فلسفه ی دین؛ مباحثی مثل عقل و دین، دین و دنیا و .. از اینجا شروع شد. با پروتستان ها و مارتین لوتر و معترضین به مذهب کاتولیک که آمدند علَم را بلند کردند و عقل گرایی مطرح شد. در آن وضعیت فشار و بندی که علما را له کرده بود، به گونه ای که گالیله را بخاطر برداشت های نجومی اش می خواستند اعدام کنند، ناگهان این بند پاره شد و عقل، خودکنترلی اش را از دست داد. دامنه ی عقل را در همه چیز گسترش دادند و وحی را زیر سوال بردند.

تمام مباحثی که امروز ما یا از آن چوب می خوریم یا استفاده می کنیم یا حداقل تیغ دو دم است، مثل حقوق بشر، دموکراسی، مباحث دینی و شبهات امروزه، بخاطر همان بند پاره کردن عُقلا بعد از قرون وسطی و ورود عقل نسبی به همه چیز و خراب کردن روحانیون کاتولیک است. منشأ تمامش همین است و تمام گناهش هم به گردن روحانیون کاتولیک آن زمان است که آن دیکتاتوری به اصطلاح دینی ِ مسیحی و جنگ های صلیبی را به راه انداختند.

تا رسید به اسلام. گرچه اسلام کمی از این جربان فاصله داشت؛ محل ظهورش شرق و خاورمیانه بود، اما این مباحث در متون علمی جهان بود. بحث معترضان عقل، عقل و دین، جایگاه دین در سعادت انسان.
پیامبر (ص) آمد و فرمود قرآن کریم فرموده یک قسمت از زندگی شما را من ِ خدا می چرخانم، قسمت دیگر را به دست پیغمبر و معصومین می دهم، و یک قسمت را به دست علمای شما می دهم. [اجماع] اجماع متخصصان؛ در مسائل دینی، اجماع علمای دینی. در مسائل مهندسی، اجماع علمای مهندسی و .. . و اگر این اجماع اشتباه شد، من ِ خدا آن را حل می کنم.
و یک قسمت را هم به دست خودت می دهم : بر عهده ی مکلّف است. باید از عقلت استفاده کنی. هرچه قرآن و سنت و علما گفته اند را، این تو هستی که باید کنار هم بچینی. اسلام این را ارائه داد.

بعد از رحلت پیامبر (ص) کاری که خلفای اول و دوم کردند دقیقا مانند کاری بود که علمای مسیحی در زمان قرون وسطی کردند و می خواستند همین را ادامه بدهند که نشد. نشد چون اینها عالم دینی نبودند. علمای مسیحی به دین اشراف داشتند و خوب توانستند دین را تطبیق بدهند.

بحث دموکراسی سقیفه را اولین بار این ها مطرح کردند که بعدها در کتب غربی به عنوان نقطه ی روشن اسلام معرفی شد! چون دیدند که با سیاست های خودشان جور در می آید. وحی و سنت و پیامبر فراموش شود و مردم بنشینند با هم تصمیم بگیرند.
 

عمربن خطاب دستور داد هرآنچه مردم از سخنان پیامبر جمع آوری کرده بودند، بیاورند. همه را جمع کرد و در وسط بازار مدینه آتش زد و گفت حسبنا کتاب الله! کتاب خدا برای ما کافی‌ست!

می خواستند همان بلایی که بر سر انجیل آمد، بر سر قرآن بیاید. یعنی کار تفسیر قرآن دست علما نباشد، دست عقل هم نباشد، دست حاکمان باشد! یعنی با استفاده از دین بتوانند حکومت کنند. چون وقتی اسم دین می آید، دیگر برای بایدها و نباید نباید دلیل عقلی بیاوری؛ می گویند مخالفت با خداست!
حالا این مخالفت با دین را چه کسی باید تشخیص بدهد؟ علما؟ پس باید بساط‌شان جمع شود! عقل؟ باید بساطش برچیده شود!
در رگه های ظریف ترش مثل اخباری‌گری، اشعری‌گری، سلفی‌گری، هم در شیعه و هم در اهل سنت، آمدند و بساط عقل را جمع کردند.

غافل از اینکه دین اسلام دین نهایی است که اجازه نخواهد داد آنچه بر سر انجیل مسیح و کشیشان آمد، بر سر سیستم اسلام بیاید. خداوند وعده کرده است من اجازه نمی دهم قرآن تحریف بشود، اجازه نمی دهم آیاتی که دلالت بر عقل دارد حذف بشود. برای مردم 3 قسمت مشخص کرده ام. یک قسمتش را خط قرمز می گذارم و دوقسمت را به زمان و عقل واگذار می کنم. زمان یعنی علمایشان، و عقل هم عقل خودشان که باید تطبیق بدهند.

فلذا می بینیم که درباره برخی احکام قطعی خدا، مثلا احکام موسیقی، خدا می گوید من وارد نمی شوم و حوزه ی شخصی است. در نتیجه مجتهد برای این حکم قطعی، فتوا می دهد که بر عهده ی مکلّف است، خودش باید برود و تشخیص بدهد.
 

1. سوره احزاب - آیه 21

2. سوره نجم - آیه 39
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۹