منبــــــــــــر

حجت الاسلام سیـــد محمــــد انجـــوی نـژاد

منبــــــــــــر

حجت الاسلام سیـــد محمــــد انجـــوی نـژاد

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۰۸ ب.ظ

عقل در زندگی ( عقل و عشق [1] )

می خواهیم بررسی کنیم جایگاه عقل و عشق در عبادت و عرفان کجاست؟ چگونه می توانیم خداوند تبارک و تعالی را با عشق عبادت کنیم؟ جایگاه عشق در نظم بخشیدن به زندگی ما چیست؟ چگونه عشق را در عرش به کار ببریم که بتواند گره های فرش و زندگی ما را هم باز کند؟

متفکرانی که در این زمینه صحبت کرده اند، از عشق مجازی به عنوان قنطره یا پُل یاد می کنند. از مثال های زمینی برای عشق حقیقی [عشق به خدا] استفاده می کنند.

با شعری از مولوی شروع می کنیم :
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت -

چرا مولوی هرگاه می خواهد راجع به عقل صحبت کند، از بدترین کلمات نفهمی استفاده می کند؟
خر هرجا به کار می رود، نشان دهنده ی جهل است. در حقیقت مولوی عقل را بر مرکب جهل سوار می بیند و نقد می کند. نمی شود بگوییم عقل را نقد می کند؛ مولوی عقلی که بر مرکب خر [جهل و نادانی] سوار است را نقد می کند.

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت -
آن عقل می خواست به خدا برسد و در جهل گیر کرد، نتوانست درست انتخاب کند. در اینجا عقل به کمک عشق آمد و خدای حقیقی را نشان داد.
پای استدلالیون چوبی بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود
کسانی که می خواهند از مسیر عقل - بدون عشق - به خداوند برسند، پایی دارند چوبین؛ که بعد از مدتی دیگر نمی شود به آن تکیه کرد و می شکند.

در روایات آخرالزمان داریم که دجّال بر خری سوار است.
پس خری که مولوی اینجا به کار می برد، همان خری است که ما تحت عنوان خر دجّال می شناسیم؛ یعنی جهل مردم در آخرالزمان. امروزه ما در آخرالزمانی قرار داریم که تمام انحرافات بر بستر و زمینه و بنیان جهل مردم بنا نهاده می شود.

دجبال یعنی فریبنده؛ اتفاقا اصلا قرینه ای نداریم که دجّال یک شخص است. دجّال های آخرالزمان، انحرافات آخرالزمان هستند که بر الاغی سوارند. الاغ، جهل مردم است.
هرجایی جهل خودش را دارد و انحرافات به این دلیل، متنوع می شود.

+ ممکن است کسی به علت نداشتن امکانات و رفاه، نسبت به زندگی اش مردد شود. کسی که به شهوات و آرزوهای ناکامش نرسیده.
از آن طرف، ممکن است عده ای برای اینکه همه چیز دارند، یعنی از سر به اصطلاح سرخوشی به این نقطه برسند.
کمبود عشق در بین مرفهین بی درد و پردردهای بی رفاه، بیداد می کند.
شهید بهشتی در اوائل انقلاب در توصیه های اخلاقی فرمود : جوانان عاشق شوید؛ بدون عشق نمی شود زندگی کرد.

+ در مقام عرفان و عشق شیعی، می خواهیم این شبهه که «ما خلق شده ایم برای تعب زاهدانه، خلق شده ایم برای زهد، برای اینکه محرومیت ها را بچشیم و آن دنیا چند برابر اجر بگیریم» را از اذهان خارج کنیم.

+ حافظ :
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد

زاهدی که سعی می کرد زندگی پر از رنج و تعب خودش را عبادت توجیه کند و زحمت [صنعت] بسیار هم کشید (از نظم و نثر و حدیث و آیه استفاده کرد که به ما ثابت کند خلق شده ایم برای رنج کشیدن) حافظ می گوید از من بشنو.

در جای دیگر می گوید :
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد


رسما عشق را با جان گره می زند. جان یعنی حرکت، طراوت، شوق، انگیزه و قیام.

حافظ در جای دیگر می گوید :
فلک جز عشق محرابی ندارد / جهان بی خاک عشق، آبی ندارد
[و من الماء کل شیء حی] منظور از آب، عشق است. کنایه ی حافظ به این آیه ی قران است.

غلام عشق شو کاندیشه اینست / همه صاحبدلان را پیشه اینست
جهان عشق است و دیگر، زرق سازی / همه بازی‌ست الا عشق بازی

[إنّما الحیوة الدنیا لعب و لهو] - زرق سازی یعنی زینت هایی که ما را فریب می دهد.

+ وقتی سراغ عشق می رویم، آیاد درد جدیدی را جایگزین دردهای قبلی نمی کنیم؟ که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها؟
ما چه ضمانتی داریم این دنیا را رها کنیم و با عشق، دردهای دنیایی را درمان کنیم و سپس خودمان در دام درد عشق بیفتیم؟

بودا و برخی فرقه های صوفیه اعتقادشان بر اینست که وقتی به سراغ دین و خدا می رویم، از دردهای مسخره و بدون اجر دنیایی خودمان را رها کرده ایم ودر دام عشق و دردی افتاده ایم که اجر دارد! پس در حقیقت فلسفه ی بودا درست بود؛ ما برای رنج کشیدن خلق شده ایم! منتها انسان های جاهل دردی را انتخاب می کنند که مسخره است و درد دارد و در دنیا احساس نا امیدی می کنند، ولی انسان های عاقل دردی را انتخاب می کنند که عشق حقیقی و الهی‌ست و بخاطر این درد اجر هم می برند.

اشکالی که در این نوع نگاه شاعرانه و مثلا عارف‌مسلک به عشق هست، این است که درد دنیا را از ما می گیرند و ما را به درد تخدیری عشق الهی دچار می کنند. باز هم این صوفی مجبور است به غار پناه ببرد؛ یعنی آن اصول اساسی که در کلمه ی جان آوردیم - انگیزه، شوق، قیام، حرکت - را از ما می گیرد.

امام محمد غزالی که بسیار مورد توجه اهل سنت است و بسیار فعال بود و کتاب های اخلاقی و فلسفی موثری نوشت، وقتی وارد این خط عرفانی شد، بسیار منزوی شد و همه چیز را تعطیل کرد. یعنی یک روحانی فعال ِ عاقل ِ وسط گود برای اسلام، که بطور عمومی خدماتی هم به اسلام کرد - در مقابل انحرافات مسیحیت و سایر مکاتب - وقتی با عشق و عرفان این مدلی آشنا شد، کنار کشید و منزوی شد.

دامی که این مدل عرفان برای ما ایجاد می کند، کشیده شده به انزوا و درد جدیدی است به نام درد عشق.
گریه می کند که دلش برای خدا تنگ شده! مگر می شود این گونه ارتباط با خداوند را تجربه کرد که دل‌تنگش شویم !؟ دل‌تنگی یک امر مادی است، نه مجرد. قرآن کریم می فرماید به هر طرف رو کنید، خدا هست. در هر زمان و مکانی انسان می تواند با خدا ارتباط برقرار کند، چگونه دل‌تنگ می شود !؟
این ها این خدایی که در آیات و روایات ما معرفی شده را نمی شناسند.

نگاه ادیبانه ی مثل مولوی و حافظ یا نگاه صوفیانه به کلمه ی عشق و عرفان، یک سری آفات دارد که ابهاماتی در آن هست؛
1. جای تغییر و تبدیل زیاد دارد.
محیی الدین عربی زمانی عاشق دختری اصفهانی شد، دیوان شعری در وصف او سرود و همه مدل شعر راجع به این دختر با سوز و گداز نوشت؛ از اندام دختر، چشمانش، راه رفتن و خرامیدنش، و .. بسیار تعریف کرد. بعد از مدتی دید دیوان شعرش در دست همه مردم شهر است و  همه جا پیچیده، بلافاصله شرحی بر کتاب نوشت و همه را به خدا نسبت داد!

بسیاری از عرفایی که دم از عشق حقیقی می زنند، اول یک معشوقه ی بشری در کار بوده که بعد آمدند و گفتند اول باید عاشق یک بشر بود - عشق مجازی - و المجاز قنظرة الی الحقیقة، تا بتوانیم به عشق حقیقی برسیم.

2. آفت دوم، بی قیدی است.
این مکتب انسان هایی بار می آورد که حتی خوب هایشان قیدی ندارند. نگاه های بسیار سطحی و گذرا به دنیا، تا جایی که نسبت به آرایش و نظافت و پوشش خودشان بی اعتنا می شوند. کل جهان خلقت را بیهوده می پندارند و هیچ ارزشی قائل نیستند، الا اینکه من باشم و خدا؛ ولو اینکه در غاری بنشینم و با خدا مناجات و عشق بازی کنم!

یعنی واقعا خداوند تبارک و تعالی ما را برای این کار خلق کرده !!؟
بزرگترین عاشقان را کسانی معرفی می کنند که نسبت به هیچ قسمت دنیا کوچکترین علاقه ای ندارند؛ زن و فرزند و دوست همه تعطیل!

3. سلب تکلیف
کسی که به این مکتب می گرود، آرام آرام تکلیف از او گرفته می شود. تکلیف یک امر شرعی است.

+ در زمان جنگ، علت اینکه بچه ها خوب عبادت می کردند، سبک زندگی‌شان در آن زمان بود.
الان بخاطر مدرنیته و تکنولوژی، آیا من واقعا می توانم 3 ساعت از شبم را برای عبادت و تهجد خالی کنم؟
آنقدر تکلیف های دنیایی برای خودمان دست و پا کرده ایم که به دین نمی رسیم! و به همین دلیل در آخرالزمان، افراد نمی توانند به دین های تکلیفی مثل اسلام عمل کنند. عرفان های وارداتی و کاذب در اینجا بسیار جذاب و جلوه گر هستند. وقتی وجدان فشار می آورد و شخص دوست دارد هم دین‌دار باشد و هم به تکلیف های دنیایی اش برسد، نیاز به دینی دارد که تکلیفی بارش نکند! دین ساندویچی مختصر.
چهار خط حافظ و مولوی بخوانیم و برویم سر زندگی‌مان!

و بنابر این، مکتب های عرفانی در آخرالزمان، تبدیل می شود به عرفان های انحرافی. عرفان انحرافی دین را کوچک و مختصر می کند.
گفتیم که خر دجّال حماقت و جهل مردم است؛ مردمی که از دین توقع دارند آرامشی به آن ها بدهد و بروند دنبال زندگی‌شان، مطمئنا سراغ اسلام نمی آیند، دنبال دین ساندویچی مختصر می روند.
در این مکاتب، عشق بی قیدی می آورد. می گویند کار ِ عشق است! ربطی به دین ندارد! عاشق باش. محبت به خدا کافی‌ست!
همین که بگویی بله محبت دارم کافی‌ست، چون این بله تکلیفی برعهده ات نمی گذارد و لازم نیست هزینه ای بابتش بپردازی.

علامه مصباح یزدی در جایی فرمود «نه عرفان بدون دین داریم، نه دین بدون عرفان.» این دو به هم گره خورده است.

+ موضوع بعدی که این مسیر را منحرف می کند، رسانه است که تاثیر بسیار زیادی دارد؛ سینما و تلویزیون بطور خاص و ادبیات بطور عام تر.
یک زمانی سیاستمداران استعمارگر جهان می گفتند هدف از رسانه، القای سکس و خشونت است که بوسیله ی آن مردم را تخدیر کنیم یا بترسانیم. امروزه می گویند خشونت + سکس + ماوراء؛ مردم دین می خواهند! هالیوود بزند در خط سینمای دینی، پشت سر هم فیلم های ماورایی تولید کند.

+ بحث مهمی تحت عنوان عام و خاص داریم.
خداوند همه انسان ها را برای یک مدل عبادت خلق نکرده است.
عده ای از عبادت زاهدانه ی خودشان لذت می برند، عده ای از عبادت فیلسوف مآبانه ی خود لذت می برند. اشکالی ندارد، خداوند به اندازه عقل ما راه رسیدن به خودش را ایجاد کرده است.

ملاک علمی عقلی برای انتخاب راه برای رسیدن به خدا :

از نظر خلقتی، در عقل ما چهار مرتبه داریم :
1. PQ
بچه وقتی به دنیا می آید چه زمانی یاد می گیرد بشیند؟ رفتارهایش را چه زمانی یاد می گیرد؟
برمبنای این رفتار، PQ افراد مشخص می شود. عقل رفتاری این است. اگر در عقل رفتاری نقصی دیده شد، دلیل بر عقب ماندگی ذهنی است.
عده ای هستند که PQ پایینی دارند. و بعدها در جامعه برای رسیدن به خداوند به دنبال راه های ساده و بی دردسر می گردند و مهمترین سوالشان این است که چه کار کنم تا به بهشت بروم؟

2. IQ
از PQ که رد شد به IQ می رسیم. IQ یعنی هوشمندی. قدرت فراگیری بالا. حافظه ی قوی. حساسیت نسبت به وقایع اطراف. توانایی تمرکز روی چند کار همزمان.

3. EQ
این میزان IQ وقتی از حد خاصی بالا رفت، قسمت دیگری از هوش فعال می شود. به این قسمت هوش هیجانی گویند؛ مرکز عشق اینجاست.
پس فردی با IQ پایین نمی تواند وارد عرصه مکتب عشق بشود. چون هنوز نتوانسته خودخواهی را از عشق خارج کند و خودخواهی آخرین چیزی است که آموزش دیده.
مهمترین سوال افراد با IQ پایین این است که چه کار کنم که در دنیا مرفه تر باشم و در آخرت سود کنم.
در EQ، شخص غیر از اینکه به خوبی متوجه اطرافش هست، خیلی خوب شاد می شود و خیلی خوب هم ناراحت می شوند. شادی و غمشان جمع را تحت تاثیر قرار می دهد.
انسان هایی که می خواهند از عشق صحبت کنند باید EQ رو داشته باشند. باید حداقل توانسته باشند انسان های دور و برشان را تحت تاثیر قرار دهند.

4. SQ
علمای شیعه درجه 1 ما در متأخرین و متقدمین اعتقاد دارند مرحله ی بعدی، SQ است؛ هوش خدا شناسی و توحید حقیقی و فناء فی الله.
همه انسان ها که نمی توانند امام خمینی شوند. همه نمی توانند آیت الله قاضی شوند. درجه ی خاصی از هوش لازم است. هوش توحیدشناسی و وحدت شناسی که در طبقات معرفتی تعریف می شود و هرکس نمی تواند به آن برسد.

پس کسی که مراحل PQ و IQ را رد نکرده، نباید کتب عرفانی مطالعه کند، چون فایده ای برایش ندارد. حق ورود به این فضا را ندارد.
وقتی هوشت آنقدر فراجناحی و جامع الاطراف و جامع الاکناف نیست که بتوانی ظرایف عرفانی و عشقی دین را درک کنی، نباید در این حوزه وارد شوی، وگرنه جهنمی می شوی.

وقتی امام (ره) تفسیر سوره ی حمد را از آن پلکان معرفتی خاص آغاز کردند، بسیاری از مراجع و علمای مشهد و قم و نجف نامه نوشتند و اعتراض کردند و جبهه گرفتند.
عالم و مرجع تقلید، صحبت امام را نمی گیرد. و امام (ره) هم اصراری نمی کند.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۹